نگرانی های من
سلام عزیزم پریا جان میخوام ازدستت شکایت کنم و کمی از اذیتهات بنویسم دو روز پیش که اومدم مهددنبالت دیدم خیلی آروم اومدی بیرون دهنت هم باز نمیکنی بهت گفتم پریا چی شده ولی اصلا جواب ندادی کفشهاتو پات کردم اومدی توی حیاط که بازی کنی خاله ساناز صدامون کرد گفت که چه اتفاقی افتاده به خودت گفت پریا به مامان بگو چی شده ولی تو جواب نمیدادی منم که دیگه دل تو دلم نبود که آیا چه اتفاقی افتاده تا اینکه خاله ساناز گفت امروز پریا بازی میکرده افتاده لثه اش خون اومده وای مردم و زنده شدم گفتم چرا ؟ دهنتو باز کن ببینم ولی این دهن باز نشد که نشد ساناز گفت یک کمی بالای دندونش خون اومده خلاصه اومدیم خونه تا اینکه تونستم یواش یواش به حرفت بیارم و کامل برام توضیح دا...
نویسنده :
مامان گیتی
15:24